نیم راست، درست راست نشده، (ناظم الاطباء)، حالت بین نشسته و خاسته، که به عزم برخاستن از جایش حرکتی کرده است و کاملاً برنخاسته است، سبزه ای که تکانی به خاک داده است دمیدن و بالیدن را، نوخاسته، تازه پدید آمده: تازگیش را کهنان در ستیز پرخطر او ز آن خطر نیم خیز، نظامی، - نیم خیز شدن، با نصف تن برخاستن، (یادداشت مؤلف)، نیمه تمام از جا برخاستن به احترام کسی، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین)، پیش پای تازه واردی برای کرنش و احترام تکانی به خود دادن تظاهر به قیام را، - نیم خیز کردن، نوعی از تعظیم و آن نیم قد برخاستن بود، (آنندراج)، برخاستن به احترام کسی نه به تمام قامت، برخاستن از جای نه به تمام بالا، (یادداشت مؤلف)، نیمۀ بدن را از زمین بلند کردن در تواضع و جز آن، (ناظم الاطباء)
نیم راست، درست راست نشده، (ناظم الاطباء)، حالت بین نشسته و خاسته، که به عزم برخاستن از جایش حرکتی کرده است و کاملاً برنخاسته است، سبزه ای که تکانی به خاک داده است دمیدن و بالیدن را، نوخاسته، تازه پدید آمده: تازگیش را کهنان در ستیز پرخطر او ز آن خطر نیم خیز، نظامی، - نیم خیز شدن، با نصف تن برخاستن، (یادداشت مؤلف)، نیمه تمام از جا برخاستن به احترام کسی، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین)، پیش پای تازه واردی برای کرنش و احترام تکانی به خود دادن تظاهر به قیام را، - نیم خیز کردن، نوعی از تعظیم و آن نیم قد برخاستن بود، (آنندراج)، برخاستن به احترام کسی نه به تمام قامت، برخاستن از جای نه به تمام بالا، (یادداشت مؤلف)، نیمۀ بدن را از زمین بلند کردن در تواضع و جز آن، (ناظم الاطباء)
که پیش خیزد، که از قبل خیزد، خدمتکار، چالاک، (غیاث)، خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد: منم که جوش فغان بر لب خموش من است خروش محشریان پیش خیز جوش من است، طالب آملی (از آنندراج)، اجل دنباله دار غمزه های چشم بی باکش قیامت پیش خیز جلوه های قد چالاکش، علی نقی کمره ای (از آنندراج)، بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست پیش خیز شور محشر آن قدو بالا بس است، صائب، ، نشید و آهنگ سرود، (غیاث)، به اصطلاح کشتی گیران، نوچه، که کشتی گیر اول با او کشتی میگیردو پس خیز، آنکه بعد از کشتی حریفان با او کشتی میگیرد: چه می پرسی از ف تنه آن عزیز که او را قیامت بود پیش خیز، وحید (در تعریف معشوق کشتی گیر)
که پیش خیزد، که از قبل خیزد، خدمتکار، چالاک، (غیاث)، خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد: منم که جوش فغان بر لب خموش من است خروش محشریان پیش خیز جوش من است، طالب آملی (از آنندراج)، اجل دنباله دار غمزه های چشم بی باکش قیامت پیش خیز جلوه های قد چالاکش، علی نقی کمره ای (از آنندراج)، بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست پیش خیز شور محشر آن قدو بالا بس است، صائب، ، نشید و آهنگ سرود، (غیاث)، به اصطلاح کشتی گیران، نوچه، که کشتی گیر اول با او کشتی میگیردو پس خیز، آنکه بعد از کشتی حریفان با او کشتی میگیرد: چه می پرسی از ف تنه آن عزیز که او را قیامت بود پیش خیز، وحید (در تعریف معشوق کشتی گیر)
کنایه از مردم سحرخیز و زود بیدارشونده. (برهان) (آنندراج). رجوع به گرم خیزی شود، سبکروح و جلد و چابک و تیزرو. (برهان) (آنندراج) : برانگیخت پس چرمۀ گرم خیز بیفکند بر هندوان رستخیز. (گرشاسب نامه). محابا رها کرد و شد گرم خیز زبان کرد بر پاسخ شاه تیز. نظامی. کشیدندبر یکدگر تیغ تیز ز گرمی شده چون فلک گرم خیز. نظامی. رجوع به گرم خیزی شود، صوفی که جهت نوافل شب زود برخیزد، نمازشب کن. (برهان) (آنندراج)
کنایه از مردم سحرخیز و زود بیدارشونده. (برهان) (آنندراج). رجوع به گرم خیزی شود، سبکروح و جلد و چابک و تیزرو. (برهان) (آنندراج) : برانگیخت پس چرمۀ گرم خیز بیفکند بر هندوان رستخیز. (گرشاسب نامه). محابا رها کرد و شد گرم خیز زبان کرد بر پاسخ شاه تیز. نظامی. کشیدندبر یکدگر تیغ تیز ز گرمی شده چون فلک گرم خیز. نظامی. رجوع به گرم خیزی شود، صوفی که جهت نوافل شب زود برخیزد، نمازشب کن. (برهان) (آنندراج)
جایی که سیل ازآن حرکت کند. (از فرهنگ فارسی معین). جایی که سیل از آن خیزد. آنجا که سیل از آن روان شود: تا بدامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست. حافظ. ز سیل خیز فنا ایمن است قصر بقات چنانکه حصن فلکها ز صدمت پلکن. شمس فخری (از آنندراج)
جایی که سیل ازآن حرکت کند. (از فرهنگ فارسی معین). جایی که سیل از آن خیزد. آنجا که سیل از آن روان شود: تا بدامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست. حافظ. ز سیل خیز فنا ایمن است قصر بقات چنانکه حصن فلکها ز صدمت پلکن. شمس فخری (از آنندراج)
آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد، (ناظم الاطباء)، که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد، (یادداشت مؤلف)، که هنوز اشتها دارد: حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر، (گلستان)، نیم راضی، (ناظم الاطباء)، که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد، که کاملاً خرسند و راضی نیست: گدا را کند یک درم سیم سیر فریدون به ملک عجم نیم سیر، سعدی، ، رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی، رنگ نیم تند، (سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین)، که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد، (یادداشت مؤلف)، رنگی ملایم، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند: در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد، (المعجم از فرهنگ فارسی معین)، وزنی معادل هشت مثقال، (یادداشت مؤلف)، رجوع به سیر شود
آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد، (ناظم الاطباء)، که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد، (یادداشت مؤلف)، که هنوز اشتها دارد: حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر، (گلستان)، نیم راضی، (ناظم الاطباء)، که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد، که کاملاً خرسند و راضی نیست: گدا را کند یک درم سیم سیر فریدون به ملک عجم نیم سیر، سعدی، ، رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی، رنگ نیم تند، (سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین)، که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد، (یادداشت مؤلف)، رنگی ملایم، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند: در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد، (المعجم از فرهنگ فارسی معین)، وزنی معادل هشت مثقال، (یادداشت مؤلف)، رجوع به سیر شود